English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5694 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
instead of doing U بجای اینکه انجام بدهند
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
undertakes U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
backlogs U کاری که باید انجام شود
backlog U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
undertake U توافق برای انجام کاری
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
capability U قادر به انجام کاری بودن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
slur U باعجله کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
have U باعث انجام کاری شدن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
multifunction U ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
don't give up the day job <idiom> U [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
1کنایه از چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com